basijmalekashtar

فعالیتهای بسیج و بسجیان محله بوستان اصفهان

basijmalekashtar

فعالیتهای بسیج و بسجیان محله بوستان اصفهان

فعالیتها و نظرات و دیدگاههای بسیجیان محله بوستان اصفهان

کلمات کلیدی
  • ۰
  • ۰



  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰




  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰


عکس هایی که شبیه به فتوشاپ هستند ولی واقعیت دارند


یکشنبه ۱۵ شهریور ۹۴ ساعت ۶:۴۴ | تصویر | پیام | نسخه چاپی

شبکه خبری پچ پچ : هر روز در اقصی نقاط جهان می توان با مناظری برخورد کرد که باورِ واقعی بودنشان کمی دشوار و دور از ذهن است ولی باید قبول کنیم هنوز هم می توان با مناظر ناب و دست نخورده ای از این موارد برخورد داشت. در این پست از شبکه خبری پچ پچ  می خواهیم ۱۵ عکس فوق العاده را به شما نشان دهیم که در زمان و مکان درستی به ثبت رسیده اند. در کل این عکس ها به دو دسته تقسیم می شوند؛ دسته اول عکس هایی که بر اثر خطای دید به این شکل درآمده اند و دسته دوم عکس هایی که به دلیل ظاهر عجیبشان باورکردنی به نظر نمی رسند. هر دو دسته این عکس ها بدون کوچکترین دستکاری و یا فتوشاپ در معرض دید شما قرار گرفته اند. پس با ما همراه باشید.

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

vspace=5px

پچ پچ


  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

در عکس زیر، برخورد فیزیکی دو پرنده را مشاهده می کنید.
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۰۹
  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود  ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .
یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال  می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم، باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .
من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها، فروشگاهها می شد !!
کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...
و زندگی جدید من آغاز شد …
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...
دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم  پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم ...

  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

ماه مهر

  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش.

 نلسون ماندلا

  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

خطبه غدیر

سلام در نظر است از کتاب خطبه غدیر مسابقه برگزار کنیم .........جوایز با شما

  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم ... ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما



  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

بدون شرح



  • احمد رضا نصر ازادانی