basijmalekashtar

فعالیتهای بسیج و بسجیان محله بوستان اصفهان

basijmalekashtar

فعالیتهای بسیج و بسجیان محله بوستان اصفهان

فعالیتها و نظرات و دیدگاههای بسیجیان محله بوستان اصفهان

کلمات کلیدی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


رایزنی های سه جانبه وزرای خارجه ایران و آمریکا و مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در حالی در وین برگزار شد که اظهارنظرهای مقامات طرفین، از حصول پیشرفت در گفت و گوها حکایت دارد. در این زمینه، منابع خبری آمریکایی از طرح جدیدی سخن می گویند که از سوی آمریکا به ایران ارائه شده و شامل پیشنهادات جدیدی به ایران است.

به گزارش تابناک، خبرگزاری آسوشیتدپرس از طرح جدیدی خبر داده که در مذاکرات هسته ای از سوی آمریکا به ایران ارائه شده و بر اساس آن، ایران می تواند بخش بیشتری از زیرساخت های هسته ای خود را حفظ کرده و در عین حال، از توانایی اش برای ساخت سلاح هسته ای کاسته شود. به گفته دیپلمات های غربی، این طرح در حال بررسی از سوی طرف ایرانی است.

این خبرگزاری اشاره می کند که پیش از این، ایالات متحده درخواست کاهش قابل توجه تعداد سانتریفیوژهای ایران را مطرح کرده بود که بر اساس آن، ظرفیت غنی سازی اورانیوم در ایران به میزان قابل توجهی کاهش پیدا می کند. تعداد سانتریفیوژهای فعال در ایران در حال حاضر حدود ۱۰ هزار است و درخواست آمریکا کاهش این میزان بود.

اما بر اساس پیشنهاد جدید آمریکا، در صورتی که ایران با کاهش ذخایر اورانیوم غنی شده خود – که آمریکا مدعی است با فرآوری بیشتر می تواند برای ساخت سلاح هسته ای استفاده شود – موافقت نماید، می تواند شمار بیشتری از سانتریفیوژهایش را در برنامه هسته ای خود حفظ نماید. 

بر همین اساس، دیپلمات های غربی که نخواسته اند نامشان فاش شود گفته اند که تاکنون، مذاکراتی با مسکو انجام گرفته تا در صورت پذیرش این طرح از سوی ایران، بخشی از ذخایر اورانیوم غنی شده ایران به روسیه انتقال پیدا کند. با این حال، ایران تاکنون موافقت خود را با طرح مذکور اعلام نکرده است.

  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰



در اتومبیل نشسته‌ام و شیشه پایین است. نسیم داغ چهل‌وچنددرجه‌ای شمال عراق مستقیم توی صورتم می‌وزد. سرم پر از فکر است اما همه را کنار زده‌ام و حالا فقط یک اندیشه در ذهنم دارم: فاجعه‌ای که در پیش چشمانم است. به دهکده می‌رسیم تا آقایی را سوار کنیم که قول داده ما را به دیدن دختر ربوده‌شده‌ای که به‌تازگی نجات پیدا کرده ببرد؛ یک مرد حدودا ۴۵ساله با پوستی تیره که شلوار قهوه‌ای سیر، پیراهن چهارخانه قهوه‌ای و یک جفت دمپایی کهنه و پاره پوشیده است. یک‌یک دهکده‌هایی را پشت‌سر می‌گذاریم که حالا پر از اردوگاه‌های پناهندگان شده‌اند. وارد اتاق می‌شوم. دختر لاغر و تکیده‌ای با بلوز قهوه‌ای‌رنگی به‌تن مقابلم نشسته. موهایش را با گیره‌ای پشت‌سرش جمع کرده که شبیه به یک گُل است؛ گیره‌ای که احتمالا روزی برای گردهمایی‌های از سر شادی زینت مویش بوده. اما او حالا در این خانه نیمه‌تمام است که پنج خانواده ایزدی در آن سکونت دارند.

وقتی «ثمیا» شروع به صحبت می‌کند، از داخل کیفم دوربینم را بیرون می‌آورم تا از او عکس بگیرم. اما صورتش را در میان دستانش می‌گیرد و می‌گوید که نمی‌خواهد از او عکسی بگیرم. دوستم «کاتالینا گومز» که از یک شبکه تلویزیونی کلمبیایی آمده اصرار می‌کند. او توضیح می‌دهد که چقدر مهم است که داستان ثمیا را با عکس ثبت کنیم تا همه دنیا بفهمد چه بر سرش آمده است. مادرش همان کنار نشسته و در چهره‌اش هیچ حالتی پیدا نیست. می‌گوید: حالا همه دنیا هم بداند، که چه؟ چه‌کار می‌توانند بکنند؟ از عکس‌گرفتن منصرف می‌شویم. ثمیا از روزی می‌گوید که داعش به دهکده‌شان حمله کرد. در خانه بوده که آنها هجوم آورده و او را همراه با سایر دختران جوان روستا به‌زور برده‌اند. همه‌شان را سوار اتوبوسی کرده‌اند.

دوروز بعد او را به‌عنوان هدیه به مردی در «فلوجه» دادند؛ جایی که او ۲۵روز را در یک اتاق به اسارت گذرانده. مرد فلوجه‌ای از او می‌خواست به اسلام روی آورد و همسرش شود، اما او نمی‌خواست با مرد ازدواج کند. حالا ثمیا دارد می‌گوید که در فلوجه یک‌روز ناگهان صدای تیراندازی به گوش رسید و مرد داعشی بیرون دوید تا سروگوشی آب بدهد، اما فراموش کرد در را پشت‌سرش قفل کند. ثمیا از این فرصت استفاده کرد و همراه سمیرا، دختر دیگری که همراهش بود، گریخت. آنها در بزرگراه فلوجه دویدند تا به یک باجه تلفن‌عمومی رسیدند و از آنجا ثمیا با خانواده‌اش تماس گرفت. یکی از بستگانش که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد به کمکش شتافت و او را به بغداد رساند. کاتالینا می‌پرسد که آیا او در مدت ۲۵روز اسارتش با خانواده در تماس بوده یا نه. او می‌گوید که مرد اجازه می‌داد روزی یک‌مرتبه به پدرش تلفن بزند. می‌گوید که مدام از پدرش می‌خواسته بیاید و نجاتش دهد. این را می‌گوید و سکوت می‌کند. کاتالینا می‌پرسد که پدرش در پاسخ به درخواست‌هایش چه می‌گفته. ثمیا می‌گوید: پدرم می‌گفت «دخترم من چطور می‌توانم کمکت کنم؟ از دست من کاری ساخته نیست»

و من سه‌روز تمام گریه می‌کردم چون پدر خودم هم نمی‌توانست برای نجاتم کاری کند. ما تصور می‌کنیم که این تمام داستان اوست. از او تشکر و خداحافظی می‌کنیم. از اتاق بیرون می‌رویم که ناگهان کاتالینا با فریاد نامم را صدا می‌زند. به سمت آشپزخانه می‌دوم و از آنجا خودم را به یکی از اتاق‌های کوچک می‌رسانم. در حالی که دوربین‌به‌دست ایستاده‌ام، ثمیا را می‌بینم که روی زمین افتاده، فریاد می‌کشد و سعی می‌کند خودش را خفه کند. حدود ۱۰زن دور او را گرفته‌اند، در حالی که بچه‌هایشان از دست‌وپایشان آویزانند و گریه می‌کنند، در تلاشند ثمیا را آرام کنند. یک لحظه می‌خواهم از تقلا و جیغ‌کشیدن‌های ثمیا در حالی که ده‌ها دست بدن او را گرفته‌اند تا نگهش دارند عکس بگیرم. اما در چشم‌برهم‌زدنی یادم می‌آید که ثمیا در حالت عادی هم دوست نداشت در عکس باشد، پس حالا دیگر قطعا موافق نیست.

یکی از دو مادر جوانی که کنارم ایستاده می‌گوید که ثمیا روزی حداقل دوبار دچار چنین حمله‌هایی می‌شود و هرگز به کسی نگفته واقعا چه بر سرش آمده است؛ اما از اولین‌باری که دچار حمله شده، آنها فهمیده‌اند که ماجرا از چه قرار است: هرروز به ثمیا مخدر می‌داده‌ و چندین‌مرتبه به او تجاوز می‌کرده‌اند. من بیرون می‌دوم و مادرش را صدا می‌زنم. او نگاهم می‌کند و طوری که انگار هیچ اتفاق عجیبی نیفتاده با قدم‌هایی شمرده به اتاق می‌رود و کنار ثمیا می‌نشیند که هنوز در تلاش است خودش را خفه کند. چشمان مادر از اشک پر می‌شود. او به من می‌گوید که ثمیا یک کلمه درباره اتفاقاتی که برایش افتاده حرف نزده است، می‌گوید: وقتی داعش به ما حمله کرد، مرا به‌زور به اتاقی فرستادند و در را به‌رویم قفل کردند و بعد پسرانم را در اتاق کناری با گلوله کشتند؛ چطور با چنین چیزی کنار بیایم؟

ثمیا چند لحظه آرام می‌شود. انگار از کابوسی برخاسته باشد. سر جایش می‌نشیند، موهایش را مرتب می‌کند و لبخند تلخی به رویم می‌زند. ۱۴سال دارد اما صورتش به ۴۰ساله‌ها شبیه است. ساعت دو بعدازظهر است. روز به زمان اوج گرما رسیده. شیشه اتومبیل پایین است و نسیمی داغ‌تر از نسیم صبح به صورتم می‌وزد. حالا دارم سعی می‌کنم هزاران فکر توی سرم را به ذهنم بازگردانم تا بتوانم تصویر ثمیا را کنار بزنم و داستان دلخراش او را پشت فکرهایم پنهان کنم اما نمی‌توانم 
  • احمد رضا نصر ازادانی
  • ۰
  • ۰

غدیر

با سلام امسال غدیر را در حالی برگزار کردیم که  ساختمان بسیج در حال تکمیل شدن است ،  برنامه های امسال را به صبح منتقل کردیم  حدود یک ماه است اقای  شیخ محمد نصر صبح ها در مسجد الرضا  نماز را برگزار میکند  بعد از نماز احادیث بسیار زیبایی از کتاب حلیة المتقین انتخاب کرده و میخواند  خدایی احادیث بسیار زیبایی است

 دو روز قبل یک پیامک به همه بسیجیان ارسال کردم  اما تعداد  قابل  ذکری برای صبح نیومدند از هر کس پرسیدم چرا نیومدی گفتند خواب موندیم خوب قابل پیش بینی بود  اما یک مطلب مهم به ذهنم رسید  و ان این مطلبه "     که همه ادمها دارای نفس هستند  نفس همیشه ادم را به تنبلی دعوت میکنه " بخواب . ولش کن . بعدا . فردا انجامش میدم و ... هزاز جمله از این طیف حالا باران میاد . حالا افتاب است  و هزار تای دیگه خودتون ردیف کنید

اگه ادم بخواد رشد کنه باید افسار نفسش را در کنترلش داشته باشه چطوری ؟ با مخالفت کردن با ش

  • احمد رضا نصر ازادانی